*~*~شعر~*~*
بوسه ام را میگذارم پشت در.
قهر کردی ، قهر کردم ، سربه سر تو بیا،
در را تماما باز کن و هر چه میخواهی ، برایم ناز کن ،
من غرورم را شکستم ، داشتی ؟
امدم ، حالا تو با من اشتی؟..........
به خاطر یا فتن مقصر ، زندگی ات را تلخ وسیاه نکن،
بگذار انچه در پایان یک عشق به جای می ماند خاطرات خوش با من باشد.
آشتی کن تا دنیا با من آشتی کند.......
بیا با پاک ترین سلام عشق ، آشتی کنیم ،
بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم .
بیا از حسرت وغم دیگه با هم حرف نزنیم .
بیا برخنده ی این صبح بهار خنده کنیم .
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم . بلکه مهم این است ،
که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود دارد......
برگرد.... یادت را جا گذاشتی ،
نمیخواهم عمری به این امید باشم که ، برای بردنش برمیگردی ،....
با آنکه انتقام از دشمن حرام است ...در عفو لذتی است که در انتقام نست ...
گرچه سکوت بلندترین فریاد عالم است ،
ولی گوشم دیگر طاقت فریادهای تورا ندارد....
کمی با من حرف بزن .....
دلتنگ تو امروز شدم تا فردا.... فردا شد
و باز تو گفتی فردا ....
امروز دلم مانده و یه دنیا حرف ....
یک هیچ به نفع دل تو تا فردا.....
چیزیم نیست خرد و خمیرم فقط همین،
کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین
از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز ،
در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین ....
با تو از عشق می گفتم از پشیمانی و از اینکه فرصتی دوباره هست یا نه؟
در جواب صدایی بی وقفه میگفت < او دیگر برنمیگردد.....
|
|